Unity for all people around the world >
Unity for fight with oppression >
Unity for a Better Life

Monday, December 27, 2010

چهره آن بسیجی قاتل هنوز در ذهنم هست / گرامی باد یاد شهدای 6 دی 88 --عاشورا


گرامی باد یاد شهدای راه آزادی، مبارزانی که برای احقاق حقوق خود جنگیدند. یکسال پیش در چنین روزی مردم ایران برای مبارزه با حکومت ظلم و جور و برای با هم بودن به خیابانها آمدند، روزی که هیچگاه از ذهن مردم و حتی جنایتکاران جمهوری اسلامی پاک نخواهد شد، 6 دی 88 ( عاشورا) روز اقتدار مردم بود روزی که ترس سراسر وجود حکومت را فرا گرفته بود، حکومتی که راه نجات خود را در گلوله باران کردن مخالفان خود دید، یکشنبه ششم دی 88، خیابان شادمان ( شادمهر ) تهران گوشه ای از حضور سبز مردم ایران بود، مردمی که در برابر تهدیدها و خطرات ایستادند، پس از چند ساعت مقاومت در این خیابان، در حالی که مردم به خاطر پرتاب گازهای اشک آور توسط یگان ویژه پلیس در حال ترک منطقه آلوده به گاز بودند ناگهان یک "ماشین پاترول سیاه رنگ" وارد خیابان شد و شروع به شلیک گلوله با اسلحه کلت کرد، چهره آن بسیجی قاتل هنوز در ذهنم هست و همینطور نعره هایش در هنگام شلیک، لحظه پر استرسی بود، از پیاده رو میرفتیم ( می دویدیم ) در حالی که خم شده بودیم تا گلوله به ما اصابت نکند، سرنشین ماشین پاترول چند متر بالاتر دور زد و باز هم شروع به شلیک گلوله کرد و در حالی که یک نفر یا دو نفر ( دقیقا یادم نیست ) میخواستند وارد پیاده رو شوند، راننده ماشین فرمان را عمدا به سمت آنها پیچاند و با آنها برخورد کرد، پس از اینکه ماشین و موتورسواران بسیجی به خیابان آزادی برگشتند مردم سریعا کسانی را که آسیب دیده بودند به بیمارستان بردند. در میان آنها آقایی را دیدم که از ناحیه سینه زخمی شده بود و خانومی ( شبنم سهرابی ) که میگفتند ماشین از روی بدنش عبور کرد. بعد از این حادثه باز هم مردم در خیابان ماندند تا ثابت کنند که توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد. حدود ساعت 17 در حال بازگشت به خانه بودم که همان ماشین پاترول و موتورسواران بسیجی را در یکی از خیابانهای منتهی به خیابان ستارخان دیدم، حتی به ماشینها هم رحم نمی کردند و با یک پراید که برای چند لحظه پارک دوبل کرده بود به طور عمد برخورد کردند و با داد و بیداد از راننده آن خواستند که سریع راه را برایشان باز کند. متاسفانه شرایط به نحوی نبود تا بتوانم آنها را تعقیب کنم و فیلم و عکس تهیه کنم. صبح روز بعد حدود ساعت 7:30 همان ماشین را روبروی مسجد "امام صادق" جنب پارک ستارخان دیدم و مطمئن شدم که پایگاههای بسیج و مساجد امروزی محل پرورش قاتلان و جنایتکارانی است که مردم بیگناه را مورد هدف قرار می دهند. روز سختی بود، اما با شکوه و زیبا بود.
جنبش سبز زنده است و برای بقای خود نیاز به اطلاع رسانی و آگاه کردن اقشار مختلف جامعه دارد، آگاهی از جنایات رژیم، آگاهی از خطری اقتصادی که آینده خانواده های ایرانی را تهدید میکند، آگاهی از خطر ایران اتمی در واقع آگاهی از خطر جمهوری اسلامی اتمی. دست در دست هم دهیم به مهر * میهن خویش را کنیم آباد
بار دیگر گرامی میدارم یاد شهدای 6 دی 88، راهشان سبز و مستدام

2 comments:

  1. سلام بردیا جان
    من هم همون روز همون جا بودم و تمام چیز های که میگی رو به همون شکل دقیقن یادمه. شما خالی خوب توصیف کردید اون اتفاقات رو.
    من کلی فیلم از اون روز دارم و از اون پاترول سیاه هم یک ویدئو دارم که میاد و یکی رو زیر میگیره. قیافه کمک راننده رو که دستش یک کلت هم بود رو خوب یادمه.
    امید وارم روزی ایران آزاد بشه و این افراد محاکمه بشن . من خودم به عنوان شاهد حاضر هستم شهادت بدم.
    ویدئو ها رو دارم آروم آروم پیدا میکنم. لینک یکیشون تو یوتوب رو اینجا برات میزارم. بقیشون رو هم همینطور.
    پیروز و سر بلند

    http://www.youtube.com/watch?v=XIB7e_ds5VU

    http://www.youtube.com/watch?v=j25mnFgAkLk

    ReplyDelete
  2. دوست عزیز متاسفانه کامنت شما در قسمت اسپم وبلاگ بود و من بعد از یک ماه و نیم کامنت شما رو دیدم
    اگر که ویدئوهایی در مورد اعتراضات دارید در جدیدترین پست من اطلاع دهید تا ویدئو را منتشر کنیم
    مرسی

    ReplyDelete

شــمــا چــطــور فــکــر مــی کــنــیــد؟؟