Unity for all people around the world >
Unity for fight with oppression >
Unity for a Better Life

Friday, February 26, 2010

ریگی به توان آقایان در حکومت ..ریگی های خودی!!

ریگی ۲۰ و چند نفر را گروگان گرفت و کشت و بعد اعلام کرد این کار را کرده است ریگیهای حکومت بیش از ۱۰۰۰نفر را گروگان

گرفتند گفتند نگرفته اند ۸۰نفر تا به حال کشته شده اند میگویند نکشته اند
..
ریگی ترور کرد و بمب گذاشت و به گردن گرفت ریگیهای حکومت; سید علی‌ موسوی و دکتر علی‌ محمدی را ترور کرداند و بمب

گذاشتند و انداختند گردن آمریکا و انگلیس.. ریگی یک بچه ۲۰ و چند ساله است که به گفته خودش از نداری و فقر و تبعیض در کشور

اینکاره شده. ریگیهای حکومتی با سواد هر کدام ۷۰ و اندی سال سن و غرق در پول اینکاره هستند.. ریگی به پشتوانه چندتا بلوچ

دردمند مثل خودش قاتل شده آقایان ریگیهای حکومت به پشتوانه اسلام قصی و القلب هستند... ریگی هیچ نداشته بیرحم شده و

ریگیهای خودی همه چیز ما دستشان است قاتل شده اند... خلاصه اینکه ریگی باید به اشد مجازات برسد و آقایان خودی ؟؟؟؟
!!!!!!

امان از دست ریگی (تو کفش) ها

منبع: وبلاگ بغض سی ساله

Thursday, February 18, 2010

آقای خامنه ای بس است دیگر، این همه جنایت بس است

آقای خامنه ای بس است دیگر، این همه جنایت بس است،

به رای مردم بی توجهی کردی، سهراب را به جرم حق طلبی از ما گرفتی، ندا را به جرم آزادی خواهی کشتی،

دادگاههای نمایشی و غیر قانونی به راه انداختی، در تاریخ بیست سال رهبریت فقر و فحشا و جنایت کم بود که تجاوز هم

به آن اضافه کردی، هرگاه که اعتراض کردیم ما را فتنه و عامل بیگانه و محارب و ... خواندی، به مادران عزادار هم

رحم نکردی، قلم را در دستان روزنامه نگاران خرد کردی، دهان مخالفانت را دوختی، هموطنانمان را به دلیل اینکه

عضو گروه یا انجمنی بودند به اعدام محکوم کردی

آقای خامنه ای بس است دیگر، این همه جنایت بس است،

پرونده ی سیاه خود را از این سیاه تر و کوله بار جنایاتت را از این سنگین تر نکن

بالاخره که روزی دست ما به تو خواهد رسید


Tuesday, February 16, 2010

حکومت مذهبی از دید دکتر علی شریعتی

حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی

و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار

طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است ، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در

زمین می داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . یک زعیم

روحانی خود را بخودی خود زعیم میداند ، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین ، نه به اعتبار

رأی و نظر و تصویب جمهور مردم ؛ بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و

دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه

مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می

پندارد . گذشته از آن ، برای مخالف ، برای پیروان مذاهب دیگر ، حتی حق حیات نیز قائل نیست .

آنها را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دین و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به

آنان عدل الهی تلقی می کنند

منبع: کتاب مذهب علیه مذهب، نوشته دکتر شریعتی

Monday, February 15, 2010

عروسک پشت پرده

تعطيلات تابستان شروع شده بود. در دالان ليسه پسرانه لوهاور شاگردان شبانه روزي چمدان بدست، سوت زنان و شادي كنان از مدرسه خارج مي شدند . فقط مهرداد كلاه ش را بدست گرفته و مانند تاجري كه كشتيش غرق شده باشد بحالت غمزده بالاي سر چمدانش ايستاده بود . ناظم مدرسه با سر كچل ، شكم پيش آمده به او نزديك شد و گفت:

- شما هم مي رويد ؟

مهرداد گوشهايش سرخ شد و سرش را پائين انداخت ، ناظم دوباره گفت:

- ما خيلي متأسفيم كه سال ديگر شما در مدرسة ما نيستيد . حقيقتًا از حيث اخلاق و رفتار شما سرمشق شاگردان ما بوديد ، ولي از من بشما نصيحت ، كمتر خجالت بكشيد ، كمي جرئت داشته باشيد ، براي جواني مثل شما عيب است . در زندگي بايد جرئت داشت !

مهرداد بجاي جواب گفت :

- منهم متأسفم كه مدرسة شما را ترك ميكنم !

ناظم خنديد ، زد روي شانه اش ، خدا نگهداري كرد ، دست او را فشار داد و دور شد . دربان مدرسه چمدان گذاشت . مهرداد را برداشت مهرداد و تا آخر خيابان آناتول فرانس آنرا همراهش برد و در تاکسی گذاشت مهرداد هم به او انعام داد و از هم خداحافظی کردند.

نه ماه بود كه مهرداد در مدرسه لوهاور مشغول تكميل زبان فرانسه بود . روزيكه در پاريس از رفقايش جدا شد مثل گوسفندي كه بزحمت از ميان گله جدا بكنند ، مطيع و پخته بطرف لوهاور روانه گرديد . طرز رفتار و اخلاق او در مدرسه طرف تمجيد ناظم و مدير مدرسه شد . فرمانبردار ، افتاده و ساكت ، در كار و درس دقيق و موافق نظامنامة مدرسه رفتار ميكرد . ولي پيوسته غمگين و افسرده بود . بجز اداي تكاليف و حفظ كردن دروس و جان كندن چيز ديگري را نميدانست . بنظر ميآمد كه او بدنيا آمده بود براي درس حاضر كردن ، و فكرش از محيط

درس و كتاب هاي مدرسه تجاوزنمی كرد . قيافة او معمولي، رنگ زرد، قد بلند، لاغر، چشمهاي گرد بي حالت ، مژه هاي سياه، بيني كوتاه و ريش كوسه داشت كه سه روز يكمرتبه ميتراشيد . زندگي منظم و چاپي مدرسه ،خوراك چاپي ، دروس چاپي ، خواب چاپي و بيدار شده چاپي روح او را چاپي بار آورده بود . فقط گاهي مهرداد ميان ديوارهاي بلند و دودزده مدرسه و شاگرداني كه افكارش با آنها جور نميآمد ، زباني كه درست نمي فهيمد ، اخلاق و عاداتي كه به آن آشنائي نداشت ، خوراكهاي جور ديگر ، حس تنهائي و محرومي مينمود، مثل احساسي كه يك نفر زنداني بكند . روزهاي يكشنبه هم كه چند ساعت اجازه مي گرفت و بگردش ميرفت ، چون از تآتر و سينما خوششنمی آمد، در باغ عمومي جلو بلديه ساعتهاي دراز روي نيمكت مي نشست ، دخترها و مردم را كه در آمد و شد بودند


ادامه داستان در فایل pdf

دانلود: حجم 117 کیلوبایت